با چشمها زحيلت اين صبح نابجاي
خشكيده بر دريچة خورشيد چارطاق
بر تارك سپيدة اين روز پا به زاي
دستان بستهام را آزاد كردم از زنجيرهاي خواب
فرياد بركشيدم "اينك چراغ معجزه مردم ، تشحيص نيم شب را از فجر در چشمهاي كوردليتان سويي به جاي اگر مانده است آنقدر ، تا از كيستان نرفته تماشا كنيد خوب ، در آسمان شب پرواز آفتاب را ، با گوشهاي ناشنوايتان اين طرفه بشنويد ، در نيم پردة شب آواز آفتاب را"
"ديديم" گفتند خلق نيمي پرواز روشنش را آري
نيمي به شادي از دل فرياد بركشيدند "با گوش جان شنيديم آواز روشنش را"
با ري من با دهان حيرت گفتم "اي ياوه ياوه ياوه خلايق مستيد و منگ ، يا به تظاهر تزوير مي كنيد؟ از شب هنوز مانده دو دانگي ، ور تائبيد و پاك و مسلمان نماز را از چاووشان نيامده بانگي"
هر گاو گند چاله دهاني آتشفشان روشن خشمي شد
اين گور بين كه روشني آفتاب را از ما دليل مي طلبد
طوفان خندهها
خورشيد را گذاشته مي خواهد با اتكا به ساعت شماته دار خويش بيچاره خلق را متقاعد كند كه شب از نيمه نيز بر نگذشته است
طوفان خنده ها
من درد در رگانم ، حسرت در استخوانم ، چيزي نظير آتش در جانم پيچيد
سرتاسر وجود مرا گويي چيزي به هم فشرد تا قطرهاي به تفتگي خورشيد جوشيد از دو چشمم ، از تلخي تمامي درياها در اشك ناتواني خود ساغري زدم
آنان به آفتاب شيفته بودند ، زيرا كه آفتاب تنهاترين حقيقتشان بود
احساس واقعيتشان بود ، با نور و گرميش مفهوم بيرياي رفاقت بود
با تابناكيش مفهوم بي فريب صداقت بود
اي كاش مي توانستند از آفتاب ياد بگيرند كه بيدريغ باشند در دردها و شاديهاشان ، حتي با نان خشكشان
و كاردهايشان را جز از براي قسمت كردن بيرون نياورند
18744 بازدید
16 بازدید امروز
4 بازدید دیروز
35 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian