×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

اجتماعي

× روانشناسي ، مقاله هاي اجتماعي
×

آدرس وبلاگ من

kalmorzi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/kalmorzi

صبحانه عشق ...

از همه نا آرام‌تر زماني بود که مضطرب از کار، نمازي لب طلايي تحويل خدايش مي‌داد. مضطرب از ترس غروب خورشيد و مضطرب‌تر از وقفه در توليد نانش. نانش چقدر با نان مولايش فرق داشت. مولايش نان جو مي‌خورد و رغبت چنداني به نان گندم نداشت اما... اما حالا سر سفره اين بشر مسلمان اگر نباشد چرب و چيل چند مدل غذا، افطار معنا ندارد

مي‌خوابيد که صبح بيدار شود و برود نان در بياورد. غذا مي‌خورد که توان کار کردن و نان درآوردن داشته باشد. ساعت خوابيدنش با ساعت نان درآوردن، ساعت ميهماني رفتنش با ساعت نان درآوردنش، ساعت استراحتش با ساعت با ساعت نان درآوردنش و حتي ساعت عبادتش هم با ساعت نان درآوردنش تنظيم شده بود. انگار بدنيا آمده بود تا بزرگ شود و کار کند و نان در بياورد...همين!

- فکرش فقط دو دو تا چهارتا بود و مرتب چرتکه مي‌انداخت. چرتکه آنهم براي استفاده از روح و جسمي که قرار است خليفة‌الله باشد. چرتکه مي‌انداخت براي کار و بار روزانه‌اش و وقتي که طلاست و نبايد پرتي و درز داشته باشد، پاي نان که وسط مي‌آمد مگس را هم توي هوا نعل مي‌کرد چه برسد ...
- هنوز بعد از اين‌همه سال و کار کردن و نان درآوردن نمي‌دانست چقدر نان مي‌خواهد و تا کي قرار است ابر و باد و مه خورشيد و فلک به کامش بگردند تا او به مراد دلش(همان نان) برسد.




شايد براي همين بود که دلش لحظه اي قرار نداشت و روي آرامش نمي‌ديد. از همه نا آرام‌تر زماني بود که مضطرب از کار، نمازي لب طلايي تحويل خدايش مي‌داد. مضطرب از ترس غروب خورشيد و مضطرب‌تر از وقفه در توليد نانش. نانش چقدر با نان مولايش فرق داشت. مولايش نان جو مي‌خورد و رغبت چنداني به نان گندم نداشت اما... اما حالا سر سفره اين بشر مسلمان اگر نباشد چرب و چيل چند مدل غذا، افطار معنا ندارد!

 

- الهى اگر تقسيم شود به من بيش از اين كه دادى نمي‌رسد... فلك الحمد. و من آن خواهم كه هيچ نخواهم...

دوشنبه 17 شهریور 1387 - 1:30:47 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم